معنی از اقوام ایرانی
حل جدول
ارمن
کرد
بلوچ، ترک، کرد، لر
اقوام مسیحی ایرانی
ارامنه
از اقوام مسیحی ایرانی
ارمن
ارامنه
واژه پیشنهادی
گیل
از اقوام بزرگ ایرانی
کُرد
اقوام ساکن در گرمسار
اقوام الیکایی، اقوام رامه ای، قالیبافی، چهارطاقی، اقوام فارس، اقوام ترک و آذری، اقوام لر، اقوام عرب، اقوام کومشی
لغت نامه دهخدا
اقوام. [اَق ْ] (ع اِ) ج ِ قَوْم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء):
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان،
(متضاد) اغیار، بیگانگان
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع قوم، خویشان، طایفه ها
فرهنگ عمید
قوم
فرهنگ واژههای فارسی سره
تیره ها
فارسی به عربی
اقرباء
معادل ابجد
428